سلام بچه ها
ما دوباره تصمیم گرفتیم که یه کم بنویسیم. امروز فقط می خوام شاکی باشم. و درد دل کنم. هر کی هم راه حل داره بگه. بذارید اینطوری شروع کنم که از این زندگی خسته شدم. بابا آخه این چه زندگیه؟ از صبح که از خواب بلند می شی باید بری هی این ورو اون ور و کلی کار بکنی آخرش هم بهت انگه تنبل رو میچسبونند . می گند کم کاری کردی. البته بگذریم که گاهی هم تنبلی برای خودش عالمی داره. به قول شاعر خوش نام که می فرماید: بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
ولی باور کنید که گاهی من اصلا به این طبل کاری ندارم ولی همش می گند که طبل نزن مثلا الان باید تز فوق لیسانس رو بنویسم تا بتونم که به استادا بدم. میدونید ساعت چنده که هنوز من تو دانشگاهم. الان ساعت ۴:۲۱ بامداد چهارشنبه است و من هنوز نمی تونم برم خوابگاه. تو روز هم که دیگه نگو. فقط بی چارگی و بس . مثلا یه روز میای می بینی یه استاده میل زده گفته کار من چی شد تا میای جوابش رو بفرستی می بینی یه میل جدید اومده. با حالت تعجب و کنجکاوی میری میل باکس رو باز می کنی می بینی که اسم طرف که میل رو فرستاده چقدر آشناست بازش که می کنی می بینی با لحن طلبکارانه ای یه نفر ازت یه سری کار می خواد. کم کم اسم تو ذهنت واضح تر می شه. تازه یادت اومده. وای این استاده از کجا پیداش شد؟!!!
خلاصه من نمی دونم باید چه کنم تازگی ها هم که دارم apply می کنم برای دانشگاههای بلاد کفر ( آمریکای جهانخوار متخلص به شیطان بزرگ). خلاصه سرم خیلی شلوغه.
کم کم داره چشام سیاهی می ره. بهتره برم یه کم کار کنم می ترسم اگه بیشتر بنویسم شما هم به این باور برسید که من دودرم و زیاد اهل کار نیستم .
رضا
به نظرم خیلی ها دلشون بخواد جای تو باشن...
مشغولیت خیلی کیف میده